علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

در مهد چه می گذرد؟

از ابتدای اردیبهشت ماه بود که ما به مهد سرای محله وارد شدیم و به لطف خدا از آن جا که بسیار آرام و بی آزار و البته مشتاق به آموختن بودیم، مورد توجه همۀ مربیان قرار گرفتیم...از مربی قصه گو گرفته تا مربی ورزش و مربی آموزش و تغذیه... و دلیل عمدۀ علاقۀ مربیان به ما این است که در مهد از ما کوچک ترین گزندی به هیچ کودکی وارد نمی آید زیرا ما در منزل انرژی مان را تخلیه نموده و با وارد آوردن گزندهای فراوان بر دایی محسن و بابایمان از هر نظر تکمیل هستیم روزهای اردیبهشت در حالی گذشت که ما فقط روزهای زوج که مادرمان سرِ کار بودند را در مهد گذراندیم و از آن جا که در روزهای ذکر شده ما از ده صبح تا سه بعد از ظهر را در مهد می گذراندیم روزهای فرد ر...
11 خرداد 1393

همدلی

یک سال پیش وقتی دایی محسن مان برای کار با بابایمان عازم تهران شدند و در منزل ما مستقر شدند هرگز فکرش را نمی کردیم اگر روزی بخواهند از منزل مان عزیمت کنند تا این حد برای هر سه نفرمان سخت باشد... مخصوصاً برای ما ***** جایت سبز، جمعۀ قبل را به همراه بابا و مادرمان طبق معمول برای صرف نهار به سرخه حصار رفتیم و از آن جا که دایی محسن مان کارِ بدی انجام داده بودند و دیوارهای خانه را نقاشی نموده بودند ایشان را با خود به سرخه حصار نبردیم تا تنبیه شوند و مِن بعد دست از نقش کشیدن بر دیوارها بردارند ولی از آن جا که ما مُبرّا از هرگونه نقاشی کشیدن بر در و دیوار هستیم ما در معیت بابا و مادرمان برای تفریح به سرخه حصار رفتیم و به وقت رفتن آ...
8 خرداد 1393

فکاهی دو: آقای دکتر!

یکی از کلمات کلیدی که اینجانب به وفور استفاده می کنیم عبارت "اُخ..اُخ" می باشد... این عبارت برای اولین بار در نوروز 92 به زندگی ما وارد شد و ما یک بازی به نام "اُخ بازی" را اختراع نمودیم بدین صورت که وقتی یک نی نی در حین بازی بر زمین می افتاد و یا برای خوش آمدن ما خود را به صورت کاملاً ساختگی نقش بر زمین می کرد ما نیش مان را تا بناگوش گشوده و می خندیدیم و حسابی سرخوش بودیم در این پست می توانی نمونه ای از این بازی بین ما و امیر علی جان، پسر خاله مان، را ببینی این عبارت هم چنان وردِ زبانمان بود تا این که مراحل از پوشک گرفتن مان آغاز شد و ما از همان ابتدا به جای عبارت کاربردی "جیش" عبارت مقدس "اُخ......
6 خرداد 1393

فُکاهی یک: برق... برق...

فُکاهی به چیزی وُی گولَنزج (در فرهنگ لغت بَرَره ای به معنی گویند) که مایۀ خندۀ اطرافیان باشد و ما بسی شادیم که پروردگار ما را فُکاهی آفرید و روزی هزاران بار ما را مایۀ خندۀ خانواده مان قرار داد مدت مدیدی بود که قد برافراشته و بر کلیدهای منزل مسلط شده بودیم و این موفقیت عظیم ما را بر آن می داشت که تا می توانیم مُشت خود را بر کلید بینوا فرود آورده و آن را روشن و سپس خاموش نماییم و این برایمان یک عدد سرگرمی به شمار می آمد و البته وسیله ای بود برای مردم آزاری اهالی منزل به طوری که وقتی بابایمان در مقابل تلویزیون دراز به دراز می افتادند و برای این که مبادا بر عضلاتشان فشاری وارد آید، به خود زحمت نداده و از ما می خواستند تا مهتابی ع...
5 خرداد 1393

نقاشی در سرخه حصار!

پیرو پست قبلی، جمعه ای که گذشت پس از بازدید از باغ پرندگان جهت صرف نهار عازم سرخه حصار شدیم... هوا بر عکس هفتۀ قبلی بسیار عالی بود و با وجود این که ساعت سه بعد از ظهر بود نسیم خنکی می وزید و سرخه حصار هم طبق معمول غوغا بود و شلوغی در آن موج می زد ما و آوینا جان به دنبال چهار ساعت پیاده روی در باغ پرندگان هر دو در مسیر رفتن از سرخه حصار به باغ پرندگان خــــــــــــوب خوابیدیم و پس از رسیدن به سرخه حصار در بغل مادرمان از ماشین تا محل استقرار که حدود دویست متر پیاده روی داشت را گذراندیم و همگان مراعات فرکانس صدا را می کردند تا ما بیدار نشویم و ایشان دمی بیاسایند ولی چشمت روز بد نبیند پس از این که در طی این مسیر مادر و خاله مان را دچار کم...
1 خرداد 1393